+ نوشته شده در یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۸:۴۱ ق.ظ توسط جمال
|
اهل بامیانم روزگارم هی! بد نيست خرده ناني دارم، ذره هوشي، کمی ذوق مادري دارم ، بهتر از برگ گل پدری دارم دستانش پینه بسته دوستاني، بهتر از شر شر آب و خدايي كه همین جاست: کنار این بت بودا، پاي آن کوه بلند من مسلمانم قبله ام عشق جانمازم بند امیر، مهرم آفتاب دشت های خشک سجاده من من وضو با گریه بچه ها می گیرم در نمازم جريان دارد بند آب، جريان دارد گریه یتیم آب از پشت نمازم پيداست : همه ذرات نمازم یخ زده من نمازم را وقتي مي خوانم كه اذانش را بت بودا، گفته باشد من نمازم را، پي تكبيرة الاحرام کودک بامیانی می خوانم پي قد قامت صحرا كعبه ام بر لب بند كعبه ام بر فراز بت بودا كعبه ام مثل دریا، مي رود موج به موج، مي رود بند به بند حجر الاسود من غم بچه های بامیان است اهل بامیانم پيشه ام معلوم نیست گاه گاهي می نویسم تا که فریادم را سر دهم دل تنهايم همدم رنگ شود